کلوچه های مامان

خاطره ی زيارت کلوچه ها

جاي همگي خالي ،براي شهادت امام رضا(ع) به مشهد مشرف شديم. قبلاٌ از يکي از دوستان عزيز شنيده بودم که در ضلع غربي صحن جامع رضوي  محلي براي سر گرمي بچه ها هست. شکر خدا قسمت شد و کلوچه ها رو به همراه دختر خالشون برديم اونجا. اونقدر فضاي اونجا قشنگ وکودکانه بود که بچه ها با اشتياق از پدر و مادر جدا مي شدند و مشغول بازي مي شدند. حدود يک ساعت بچه ها را تحويل مي گرفتند وبرنامه هاي جالب براي آن ها اجرا مي کردند مثل:نمايش،پخش فيلم،استخر توپ،سرسره ،مسابقه و... در اين فاصله هم بزرگتر ها با خيال راحت زيارت مي کردند.ما که خيلي دعاشون کرديم. اميدوارم شما هم هر وقت مشرف شديد کودک دلبندتون رو اونجا ببريد. راستي آخر...
15 دی 1392

يک ايده ی جديد برای رشد جمعيت!!

سر ميز شام بوديم  اخبار، يک گزارش از تولد چهار قلوها  داشت پخش مي کرد. کلوچه‏ي کوچيک گفت :مامان،من وقتي بزرگ شدم  خواستم ازدواج کنم،ميخواهم يه خانم چاق بگيرم!!!!!!!! من و پدرش همين جور که جلوي خنده مون رو گرفته بوديم گفتيم:چرا!!؟؟ گفت:براي اينکه تو دلش بچه زياد جا بشه.!!!!!!!!!!! (فکر مي کنم قبلاً گفته بودم که کلوچه کوچيک فقط 6 سالشه)!!!!!!!!!!!!!             ...
4 دی 1392

بدون عنوان

مامان!پشه ها زمستون ها کجا ميرن؟ اين سوال رو کلوچه ها چند روز پيش پرسيدند. خيلي جالب بود مطلبي که مي خواندم  نوشته بود:پشه ها در فصل زمستان از تخم بيرون نمي آيند و صبر می کنند تا هوا گرم شود وآن وقت به صورت ميليوني از تخم بيرون مي آيند!!!!! حيوانات ديگري هم هستند که به خواب زمستاني مي روند مثل بعضي موش ها ،خرس ها ،سنجاب هاو... يکي از دلايل  به خواب رفتن جانوران عدم دسترسي به مواد غذايي واحتمال تلف شدن آن ها است. وقتي براي بچه ها ازعجايب خلقت ميگوييم  به خاطر فطرت خدا جويي که دارند خود به خود به عظمت خداي بي همتا پي مي برند.   ...
14 آذر 1392

داستان کربلا

          کاروان به کربلا رسيد. شترها زانو زدند و بارهايشان را خالي کردند. بچه ها از روي شتر ها و اسبها پياده شدند. بزرگترها خيمه ها را برپا کردند. بچه ها خيلي خوشحال شدند. امشب مي توانستند توي خانه هاي چادري بخوابند آن طرف تر يک رودخانه ي پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهايشان را پر از آب کنند.  مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتي بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازي شدند. کربلا زيبا و پر از هياهو شد. اما آن طرف تر آن طرف تر سپاهي بزرگ روبروي امام قرار گرفته بود. سپاهي که هيچ کدام از آدمهايش خوب نبودند. سپاهي که پر از مردهاي بدجنس و عص...
21 آبان 1392

آلودگی هوا

              کلوچه‏ي بزرگ يک پيشنهاد براي کاهش آلودگي هوا داد: هو هو خان (باد مهربان)را صدا کنيم بياد فوت کنه تا آلودگي ها برن! بعدش گفت:کاشکي مي شد به هو هو خان بگيم آلودگي ها رو ببره تو جهنم تا يزيد وآدم هاي بد مريض بشن!                                                     ...
21 آبان 1392

يک باغ قشنگ!!

مدرسه‏ي کلوچه‏ي بزرگ طرح قشنگي براي آداب خواندن نماز اجرا کرده که براي بچه‏ها خيلي جالب بوده. نماز مثل يک باغ قشنگ پر گل ،که کليد اون وضوگرفتنه. ما هم تو خونه باهمديگه وضو گرفتن ونماز خوندن رو تمرين مي کنيم. اين نقاشي قشنگ رو هم ديشب با همديگه رنگ کرديم.                                               ...
7 آبان 1392

استدلال کلوچه‏ای!!!!!!

داشت کارتون فوتباليست ها نگاه مي کرد ، گفت:مامان!فکر کنم اشتباهي اسم فوتبال رو گذاشتند فوتبال! گفتم:چرا؟! گفت:بايد مي گفتند شوتبال آخه توپ رو فوت نمي کنند که ،شوتش مي کنند!!!!!!!!!!!!!                         ...
23 مهر 1392

تشبيه کلوچه‏ای!!!!!!!!!!

      کلوچه‏ي کوچيک رفته بود سلموني ،وقتي اومد خونه هنوز تو جو کوتاه کردن موها بود،که يک سوال پرسيد،ماماني!موهاي گربه هارو کي کوتاه مي کنه؟!!!!! گفتم:کسي کوتاه نمي کنه هر چند وقت يک بار مي ريزه وخودش در مياد.فوراً گفت:آهان مثل وسط موهاي بابا که مي ريزه؟!!!!!!!!             ...
22 مهر 1392

جشن تولد پارکی!!!!!!!!!!

            امسال براي تولد کلوچه‏ي کوچيک خواستم تنوعي باشه .شام ساندويچ درست کردم وبساط پيکنيک رو برديم پارک. براي اينکه کلوچه ها رو غافلگير کنيم بهشون نگفته بوديم ووقتي از مدرسه اومدند گفتيم مي خواهيم بريم پارک. کلي ذوق کردند وجاي شما خالي خيلي خوش گذشت.البته طبق معمول وقت برگشتن بچه‏ها شاکي بودند ومي گفتند هيچي بازي نکرديم. پارک بسيار قشنگ وآرومي بود پيشنهاد مي کنم شما هم سري به اين پارک بزنيد (پارک نيايش در شهرک قائم) ...
20 مهر 1392

يک سوال!!!

يک روز کلوچه ي کوچيک پرسيد:ماماني!چرا پشت سر مسافر آب ميريزند؟!(توي فيلم ديده بود) گفتم:مامان جان تا حالا بهش فکر نکرده بودم.بيا بريم تو سايت دنبالش بگرديم.نتيجه ي تحقيقات کلوچه ايمون اين بود: هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه مي‌کرد. هرمزان که يکي از فرمانداران جنگ قادسيه بود. بعد از نبردي در شهر شوشتر در نتيجه خيانت يک نفر با وضعي نااميد کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده عربها آگاهي داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد کرد. ابوموسي اشعري نيز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ويرا به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي...
8 مهر 1392