کلوچه های مامان

کلو چه ی با ملاحظه!

شب قدر،براي راحتي کلوچه ها والبته خودمون،به بچه ها گفته بودم کتاب رنگ آميزي و يک عروسکي که دوست دارند با خودشون بيارند،کمي هم خوراکي با خودمون برديم.   وسط مراسم،کلوچه ي کوچيک مشغول رنگ آميزي شد،کمي هم خوراکي خورد وديگه داشت خوابش مي گرفت.   عروسکش رو برداشت وداشت بازي مي کرد .   گفتم: مامان جان پس چرا لباس عروسکتو در آوردي؟   گفت: لباسشو گذاشتم تو خونه  چون ديدم  رنگش براي امشب اصلاٌ مناسب نيست.!!   ...
27 تير 1393

بچه ها وشب قدر

براي مراسم احياي شب قدر،به دانشگاه تهران رفتيم.   شنيده بودم امسال ،يک ايستگاه نشاط براي سرگرمي بچه ها گذاشتند.   همينطور که دنبال ايستگاه مي گشتيم،خانمي تا ديد که ما بچه داريم آمد ويک برگه داد دستمون وگفت اينو براي بچه ها بخونيد.   خيلي کنجکاو شدم ببينم در برگه چي نوشته وقتي خوندمش ديدم مطالبش خيلي قشنگه .   همينطور که بقيه مشغول خوندن دعا بودند،من هم اونو براي بچه ها خوندم.   بعدش هم بچه ها چند دقيقه ای به ايستگاه نشاط رفتند.   واقعا ٌکساني که  در اين شب ها به فکر سر گرم کردن بچه ها هستند،کارهاشون عين عبادته.  ...
27 تير 1393

جشن ميلاد پيامبر(ص) وامام جعفر صادق(ع)

امروز کلوچه‏ي کوچيک در مدرسه به مناسبت ميلاد پيامبر(ص)  جشن داشتند .خيلي دوست داشت که توي وب لاگ ازجشنشون براتون بگم: مسابقه‏ي سيب خوري،مسابقه‏ي ماست خوري با ني(که البته ظاهراٌ کلوچه برنده شده بوده!)بسته بندي  شکلات توسط دانش آموزان،درست کردن پاکت توسط بچه هاودر آخر گرفتن کتاب به عنوان عيدي! ظاهراٌ يکي از بچه‏ها هم سوره‏ي قدر را براي همه خوانده.راستي!نون خامه‏اي هم خوردند!!   موقعي که از مدرسه رسيد،کاپشن به تن اصرار داشت اين کتاب رو که عيدي گرفته بود براش بخونم:         ...
8 بهمن 1392

خاطره ی زيارت کلوچه ها

جاي همگي خالي ،براي شهادت امام رضا(ع) به مشهد مشرف شديم. قبلاٌ از يکي از دوستان عزيز شنيده بودم که در ضلع غربي صحن جامع رضوي  محلي براي سر گرمي بچه ها هست. شکر خدا قسمت شد و کلوچه ها رو به همراه دختر خالشون برديم اونجا. اونقدر فضاي اونجا قشنگ وکودکانه بود که بچه ها با اشتياق از پدر و مادر جدا مي شدند و مشغول بازي مي شدند. حدود يک ساعت بچه ها را تحويل مي گرفتند وبرنامه هاي جالب براي آن ها اجرا مي کردند مثل:نمايش،پخش فيلم،استخر توپ،سرسره ،مسابقه و... در اين فاصله هم بزرگتر ها با خيال راحت زيارت مي کردند.ما که خيلي دعاشون کرديم. اميدوارم شما هم هر وقت مشرف شديد کودک دلبندتون رو اونجا ببريد. راستي آخر...
15 دی 1392

يک ايده ی جديد برای رشد جمعيت!!

سر ميز شام بوديم  اخبار، يک گزارش از تولد چهار قلوها  داشت پخش مي کرد. کلوچه‏ي کوچيک گفت :مامان،من وقتي بزرگ شدم  خواستم ازدواج کنم،ميخواهم يه خانم چاق بگيرم!!!!!!!! من و پدرش همين جور که جلوي خنده مون رو گرفته بوديم گفتيم:چرا!!؟؟ گفت:براي اينکه تو دلش بچه زياد جا بشه.!!!!!!!!!!! (فکر مي کنم قبلاً گفته بودم که کلوچه کوچيک فقط 6 سالشه)!!!!!!!!!!!!!             ...
4 دی 1392

آلودگی هوا

              کلوچه‏ي بزرگ يک پيشنهاد براي کاهش آلودگي هوا داد: هو هو خان (باد مهربان)را صدا کنيم بياد فوت کنه تا آلودگي ها برن! بعدش گفت:کاشکي مي شد به هو هو خان بگيم آلودگي ها رو ببره تو جهنم تا يزيد وآدم هاي بد مريض بشن!                                                     ...
21 آبان 1392

استدلال کلوچه‏ای!!!!!!

داشت کارتون فوتباليست ها نگاه مي کرد ، گفت:مامان!فکر کنم اشتباهي اسم فوتبال رو گذاشتند فوتبال! گفتم:چرا؟! گفت:بايد مي گفتند شوتبال آخه توپ رو فوت نمي کنند که ،شوتش مي کنند!!!!!!!!!!!!!                         ...
23 مهر 1392

تشبيه کلوچه‏ای!!!!!!!!!!

      کلوچه‏ي کوچيک رفته بود سلموني ،وقتي اومد خونه هنوز تو جو کوتاه کردن موها بود،که يک سوال پرسيد،ماماني!موهاي گربه هارو کي کوتاه مي کنه؟!!!!! گفتم:کسي کوتاه نمي کنه هر چند وقت يک بار مي ريزه وخودش در مياد.فوراً گفت:آهان مثل وسط موهاي بابا که مي ريزه؟!!!!!!!!             ...
22 مهر 1392

جشن تولد پارکی!!!!!!!!!!

            امسال براي تولد کلوچه‏ي کوچيک خواستم تنوعي باشه .شام ساندويچ درست کردم وبساط پيکنيک رو برديم پارک. براي اينکه کلوچه ها رو غافلگير کنيم بهشون نگفته بوديم ووقتي از مدرسه اومدند گفتيم مي خواهيم بريم پارک. کلي ذوق کردند وجاي شما خالي خيلي خوش گذشت.البته طبق معمول وقت برگشتن بچه‏ها شاکي بودند ومي گفتند هيچي بازي نکرديم. پارک بسيار قشنگ وآرومي بود پيشنهاد مي کنم شما هم سري به اين پارک بزنيد (پارک نيايش در شهرک قائم) ...
20 مهر 1392