کلوچه های مامان

يک سوال!!!

يک روز کلوچه ي کوچيک پرسيد:ماماني!چرا پشت سر مسافر آب ميريزند؟!(توي فيلم ديده بود) گفتم:مامان جان تا حالا بهش فکر نکرده بودم.بيا بريم تو سايت دنبالش بگرديم.نتيجه ي تحقيقات کلوچه ايمون اين بود: هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه مي‌کرد. هرمزان که يکي از فرمانداران جنگ قادسيه بود. بعد از نبردي در شهر شوشتر در نتيجه خيانت يک نفر با وضعي نااميد کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده عربها آگاهي داد که هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد کرد. ابوموسي اشعري نيز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ويرا به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي...
8 مهر 1392

عيدتون مبارک!

        سر شام بوديم کلوچه‏ي بزرگ پرسيد:مامان،فاميلي امام رضا چي بوده؟!!!!!!!! بعد از چند ثانيه فکر کردن گفتم:مامان جان،قديما مثل حالا فاميلي نداشتند ،همه اسمشون رو با اسم پدراشون ميگفتند.مثلاً:حسين ابن علي يا حسن ابن علي(امام حسين وامام حسن که پدرشون حضرت علي بودند)امام رضا هم اسمشون علي بوده واسم پدرشون موسي وبهشون ميگفتند علي ابن موسي. ميلاد امام رئوف حضرت علي ابن موسي الرضا(ع)مبارک.                ...
26 شهريور 1392

خاطره ی عيد فطر

              بعد از چند روز بالاخره تونستم مطلب بنويسم علتش هم اين بود که دسترسي به اينترنت نداشتم.حدود يک هفته از عيد فطر مي گذره ولي اونقدر عيد بزرگي هست که هنوز هم بشه تبريک گفت،عيدتون مبارک !!!!! جاي شما خالي ،توي راه برگشت از نمازعيد،يه آقايي کنار خيابون ايستاده بود وبه بچه‏ها کتاب ،کادو مي داد.خيلي کار قشنگي بود وبچه ها رو خيلي خوشحال کرد. اسم کتاب:گل بانو لالا(از مجموعه داستان هاي کودکانه)نوشته ي مهري ماهوتي بود. پيشنهاد مي کنم اين کتاب رو براي بچه هاتون بخونيد.کلوچه هاي من که خيلي خوششون اومد. ...
23 مرداد 1392

هنر مهمان کوچولو!

  امروز دختر خاله‏ي کلوچه ها مهمان ما بود ويک کار جالب با استفاده از جوراب پاره شده‏ي کلوچه‏ي کوچکتر انجام داد مواد لازم:يک جفت جوراب پاره شده. کمي ابر 2عدد دکمه و... ...
31 تير 1392

عجب دنيايی دارن بچه ها!

تو پليس بازي مي خواست نقشه بکشه تا دزدا رو دستگيرکنه. رو کاغذ شروع کرد يه خط کشيدن. براي منم مراحل نقشه‏اش رو توضيح داد. وقتي مراحل رو گفت اومد دوباره نقشه رو مرورکنه ازم پرسيد: مامان ! اين جا چي نوشتم؟!! (کلوچه ي کوچيک 5 سالشه وهنوز خوندن نوشتن بلد نيست)!!!! ...
28 تير 1392

روزه‏ی کله گنجشکی

تو يکي از روزاي ماه مبارک رمضان کلوچه‏ها تصميم  گرفتن روزه‏ي کله گنجشکي بگيرن. بعد از ناهار مفصل، بستني ميوه، شربت، کمي چوب شور و... ميل فرمودن!  سر ميز افطار  کلوچه‏ي کوچکتر يادش افتاد که روزه بوده! با ناراحتي و احساس گناه گفت: من که روزه بودم!!!!! التماس دعا. ...
28 تير 1392

زبان ژاپنی

"کلوچه‏ي" بزرگتر تازه زبون باز کرده بود. سر ميز شام گفت: دوقش! {اشاره به قاشق} بعدشم گفت: داکاچي! {اشاره به چنگال} فهميدم يادگيري زبون ژاپني اونقدرا هم که فکر ميکرديم سخت نيس!!!! ...
28 تير 1392

شير قهوه

  در سفري به کلاردشت مشغول قدم زدن و ديدن منظره‏هاي قشنگ بوديم. "کلوچه‏ي"کوچکتر يه گاو سياه و يه گاو سفيد ديد. از اونجايي که چند دقيقه‏ي قبل در مورد شير گاو براش گفته بودم يه چيز جالب به نظرش رسيد.   گفت:اين گاو سفيد شير ميده اون سياهه قهوه بعدشم باهم ميشن شير قهوه!!!!!! ...
28 تير 1392